باز مى سرایمت، مى سرایمت، عزیز!
در نبود واژه هم، با وجود گریه نيز
پيش شمع یاد تو گرم شب نشينى اند
یك قلم، دو قطعه عكس، چند صفحه روى ميز
برگ برگ شوِ ریخت از آتاب عمر من
آه، خسته ام از این فصل فصل برگ ریز
بوم چشمم از نخست در خيال نقش توست
با نگاه من بيا طرح دوستى بریز!
در مسير اشك من، گام اگر زنى تو را
مى برد به شهر عشق، ردّ جاده هاى ليز
اى دو هفت ساله ماه! خدمت تو را سزاست
هفت قافله غلام، هفت آاروان آنيز
بارها به دست تو نامه ام ستارهوار
پخش شد در آسمان تكّه تكّه، ریز ریز
سهم این شكسته پر مصرعى ست مختصر:
با تو رنج ها گهر، بى تو گنج ها پشيز
نظرات شما عزیزان: